جملات زیبا مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانی ات... درباره وبلاگ من نه عاشق بودم، و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من، من خودم بودم و یک حس غریب، که به صد عشق و هوس می ارزید، من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت، گر چه در حسرت گندم پوسید، من خودم بودم و هر پنجره ای، که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود، وخدا می داند، سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود، من نه عاشق بودم، و نه دلداده گیسوی بلند، و نه آلوده به افکار پلید، ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,• من به دنبال نگاهی بودم، که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید... آخرین مطالب نويسندگان چهار شنبه 30 / 8برچسب:, :: 8:31 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
با گفتن یک " دوست من جایت خالیست " ، نه جای من پر می شود و نه از عمق شادی هایت کمتر... فقط دلخوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است .
دو شنبه 28 / 8برچسب:, :: 12:10 قبل از ظهر :: نويسنده : شکیبا
وقتی قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود وقتی نمیتوانیم اشكهایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشكند
وقتی احساس میكنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میكشد
و انتظارها به سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ ...
و خدایا تو را می خوانیم .....
یک شنبه 27 / 8برچسب:, :: 8:24 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
یه وقتایی هست میبینی فقط خودتی و خودت ! گاهی دلت از زنانگی می گيرد یک شنبه 27 / 8برچسب:, :: 8:18 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
به جرم وسوسه
یک شنبه 27 / 8برچسب:, :: 8:7 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
کیمیاگــری چیره دست ستاره مــرا به آسمان تو دوخته است و فرشته ای بی نام و نشان بال مــــرا به دست های تو بستـه است هـم از این روســت
خیل پرندگـان دریایــی از منظــر چشم های من در هــوای آسمان تو پــرواز خواهند کـــرد
یک شنبه 27 / 8برچسب:, :: 7:49 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
دیگر تبار تیره انسان برای زیست
یک شنبه 27 / 8برچسب:, :: 7:41 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
فاصله ی تابش خود را بر دیگران تنظیم کن ...
یک شنبه 27 / 8برچسب:, :: 6:45 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
من و این چند غزل می دانیم که در این کهنه سرا مهمانیم گر چه از دیده مردم برویم لیک در خاطره ها می مانیم یک شنبه 20 / 8برچسب:, :: 5:42 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
قلابت را بدون طعمه بینداز ......
اینجا فراوانند ماهیانی که سیرند از زندگی پنج شنبه 17 / 8برچسب:, :: 1:15 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
اگر دلت گرفت سکوت کن این روزها هیچکس معنای دلتنگی را نمیفهمد... درباره آدمها از سوالاتي که ميپرسند قضاوت کن
نه از جوابهايي که ميدهند.
بيست سال بعد، بابت کارهايي که نکردهاي بيشتر افسوس ميخوري تا بابت کارهايي که کردهاي.
بنابراين روحيه تسليمپذيري را کنار بگذار.
از حاشيه امنيت بيرون بيا. جستجو کن. بگرد. آرزو کن. کشف کن.
گاهی فاصله ی زیادی بین علاقه و خوشبختی نمی ماند.چه بخواهی چه نخواهی بین علاقه ی حقیقی و خودخواهی درحال رفت و برگشتی.یک وقت میبینی گریزی از رها کردن نیست باید رفت برای خوشبختی اش. باید همه چیز را دست نخورده همانجا گذاشت و رفت! این رفتن به کندن ذره ذره ی وجودت میماند... سینه ات را میسوزاند...دلت را بیقرار میکند...قلبت را از هم میدرد...اشکت را سرازیر میکند...نفست را میبرد... ولی تو برای همین رفتن برای خوشبختی اش دعا میکنی... خوشبختی ای که شاید تو در آن سهمی نداری!!! منبع:وبلاگ به همین سادگی
همیشه یکی هست که درددلت رو بهش بگی وای از روزی که همون یکی درد دلت باشه
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چه قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟
لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه؟
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟
لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی میشود یا نه؟
و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت؟
کوله بارم بر دوش سفری باید رفت سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو از ته دل
من خدا را دارم...
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد
که به مقصد برسیم!
آتشی روشن کرده ام و عهد بسته ام تا خاموش شدنش برایت دعا کنم تمام کارهایت رو به راه خواهند شد چرا که من... هیزمی دیگر در شومینه انداخته ام!
پنج شنبه 17 / 8برچسب:, :: 12:16 قبل از ظهر :: نويسنده : شکیبا
فصل اول زندگیم با خنده های بی دلیل گذشت فصل دوم را با دغدغه های آینده گذراندم فصل سوم در حسرت گذشته گذشت پس چرا می گویند مرگ فصل آخر زندگیست...؟؟؟
پنج شنبه 17 / 8برچسب:, :: 12:5 قبل از ظهر :: نويسنده : شکیبا
زین پس تنها ادامه میدهم... در زیر باران حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم میخواهم تنهاییم را به رخ این هوای دو نفره بکشم...! ...باران نبار من نه چتر دارم نه یار... نبار لعنتی "من" دیگر "ما" نیستم... پنج شنبه 17 / 8برچسب:, :: 11:55 قبل از ظهر :: نويسنده : شکیبا
نزدیک می شوی به من
جمعه 11 / 8برچسب:, :: 10:6 قبل از ظهر :: نويسنده : شکیبا
میخواهم خاک بازی کنم دنیا برعکس بچرخد پنج ساله شوم دوباره سرسجده بپرم روی شانه ی پدر دست مادرم را موقع خواب بگیرم توت فرنگی هارا بچینم از باغچه مرتضی پسر همسایه گل بچیند بندازد روی دامنم وای دامن چین چین چهار خانه ام کو؟ کفشهای تق تقی ام کجاست؟ خدایا چقدر کودک شده ام امشب دارم خاک بازی میکنم با خاک آرزوهام...
جمعه 11 / 8برچسب:, :: 9:48 قبل از ظهر :: نويسنده : شکیبا
بگذار دیوانه صدایم کنند ! بگذار بگویند مجنون ! فرقی نمی کند ! من تمام هویت خود را از زمانی که اسمم را دیگر صدا نزدی از یاد برده ام
چهار شنبه 9 / 8برچسب:, :: 11:51 قبل از ظهر :: نويسنده : شکیبا
قرن ما شاعر اگر داشت که کبوتر با کبوتر، باز با باز نبود شعار پرواز... وای بر ما که گمان کردیم عشق را باید کشت در چنین قرنی که دانش حاکم است عشق را از صحنه دور انداختن بیچارگی است ...
چهار شنبه 9 / 8برچسب:, :: 10:11 قبل از ظهر :: نويسنده : شکیبا
من جایی زندگی می کنم
که مردمانش خاکستری اند اما دم از سپیدی می زنند. و اگر خواستی هوای کسی را داشته باشی هوا را از تو می گیرند.
پنج شنبه 3 / 8برچسب:, :: 8:15 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
وقتی که زندگی برات خیلی سخت شد، یادت باشه که: دریای آروم، ناخدای قهرمان نمیسازه ... پنج شنبه 3 / 8برچسب:, :: 8:8 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در ان بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند، او مرا می خواهد
پنج شنبه 3 / 8برچسب:, :: 7:50 بعد از ظهر :: نويسنده : شکیبا
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|